منطقه تخت سلیمان، زندان سلیمان نبی برای جن های سرکش !!
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۰۵۴۳۰۴
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ منطقه تخت سلیمان که به آن شهر گنجک (شیز) نیز گفته می شود، در یک دره سرسبز بنا شده و بلندی آن از سطح دریا 3000 متر است. در این منطقه می توانید انواع شگفتی های تاریخی و طبیعی را مشاهده نمایید. یکی از زیبایی های این منطقه، قله بلقیس است که 3200 متر ارتفاع دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اگر به شهر تکاب در استان آذربایجان شرقی مسافرت کرده باشید، بدون شک به ویرانه های باستانی آتشکده آذرگشنسب نیز سری زده اید. این آتشکده باستانی که محل عبادت پادشاهان و جنگجویان ساسانی بوده، حدود 45 کیلومتر از قسمت شمال شرقی شهر تکاب فاصله دارد. محلی زیبا که در مجاورت دریاچه ای از آب های گرم و جوشان بنا شده است. عمق دریاچه به 120 متر می رسد و آتشکده بر روی یک صخره بزرگ سنگی که از رسوبات آهکی دریاچه به وجود آمده، بنا شده است. معماری این مکان بسیار جذاب است و از نمونه های عالی معماری دوره باستان ایران به شمار می آید. چهار طاق و ساختمان هایی که متناسب با یک عبادتگاه زرتشتی ساخته شده. از دیگر بخش های این عبادتگاه می توان به کاخ های دوره ساسانی، نیایشگاه آناهیتا و ساختمان هایی که بعدها به دست پادشاهان مغول (ایلخانان) بنا شد، اشاره نمود. گفته می شود که این منطقه از سه هزار سال قبل نیز مکانی مسکونی برای انسان ها بوده است. برطبق مدارک باستان شناسی در ایران باستان طبقه اجتماعی اهمیت بسیاری داشته است. بر این اساس سه آتشکده مشهور ایران در گذشته، آتشکده آذرگشنسب یا آذرگشسب در تکاب، آتشکده آذربرزین مهر در خراسان و آتشکده کاریان یا آذرفرنبغ کاریان در روستای کاریان لارستان بوده اند که هرکدام از آن ها ویژه یک طبقه اجتماعی خاص می باشند. آتشکده آذرگشسب متعلق به نظامیان و ارتشیان، آتشکده آذربرزین مهر، محل عبادت کشاورزان و پیشه وران و آذرفرنبغ نیز آتشکده ویژه موبدان و روحانیان زرتشتی بوده است. این آتشکده ها با سه رنگ سرخ، سبز و سپید که رنگ های پرچم کشور ایران بوده و هستند، مشخص می شدند. این مجموعه در سال 1382 به عنوان چهارمین اثر باستانی ایران در فهرست آثار ملی ایران در سازمان یونسکو به ثبت رسیده است. در این منطقه، آثار تاریخی بسیاری کشف شده که با توجه به قدمت بیش از سه هزارساله سکونت بشر در آن، آثار تاریخی مختلف کشف شده، بیشتر دوره های تاریخی آن زمان را از اوایل دوره ساسانی تا دوره ایلخانیان مغول در برگرفته اند. ج است بدانید که کوه های رسوبی منطقه تخت سلیمان، به صورت طبیعی و به دلیل ویژگی های زمین منطقه و املاح مختلفی که در آب چشمه های آن وجود دارد، به وجود آمده اند. با توجه به نوشته های باستانی برجا مانده، اینجا در نزدیکی زندان سلیمان، محل تولد پیامبر بزرگ ایران باستان، زرتشت است، البته تاریخ نویسان درباره محل دقیق تولد زرتشت با هم اختلافاتی دارند. تاریخ نویسان عرب می گویند که زرتشت در «شیز» متولد شده، اما رومی ها و یونانیان معتقدند که محل تولد او گزکا بوده است، اما بر طبق نوشته های حمد الله مستوفی در زبان مغولان محل تولد زرتشت را ستوریق می دانستند. با این وجود، امروزه این منطقه تخت سلیمان نامیده می شود. با این وجود احتمال غریب به یقین محل تولد او شیز بوده. در کتاب تاریخ عالم آرای ناصری آمده که زرتشت در شهر سبلان و اردبیل ظهور کرده، ولی اصلیت او از شهری بنام شیز بوده که بین زنگان و مراغه قرار داشته است. تخت سلیمان بیش از 124 هزار متر مربع مساحت دارد و در دوران مختلف تاریخ ایران از جمله مادها، اشکانیان و ساسانیان و حتی در دوران مغول از این مکان باشکوه استفاده می شده است.
روایات تخت سلیمان تکابدرباره دریاچه تخت سلیمان، داستان های بسیاری وجود دارد. داستان هایی درباره شهرهای مدفون در زیر آب یا گنج های مشهوری که برای سال ها جستجوگران مختلف را به این منطقه کشانده یا درباره اینکه اینجا زندان سلیمان نبی برای دیوها بوده و یا وجود گنجینه کوروش، اشکانیان و ساسانیان. این مسئله موجب شد که در طی قرن ها بسیاری از افراد در این منطقه به جستجوی گنج بپردازند. در سالهای گذشته اروپاییان بسیاری، راهی آب های عمیق این دریاچه شدند، اما عمق زیاد و وجود لایه های عظیم املاح موجب شده که هیچ غواصی نتواند بیشتر از 31 متر در عمق این دریاچه فرو رود. کاوشگران ایرانی که پس از جستجوگران آلمانی وارد این آب شدند نیز چیز زیادی پیدا نکردند. شدت رسوبات، دید چشم را کور می کرد و زیادی فشار آب و املاح در دریاچه مانع از هر نوع جستجو می شد.جالب است بدانید که آب این دریاچه برای زرتشتیان مقدس است و آن ها معتقدند که الهه آب ها در این دریاچه ساکن بوده است. همچنین اعتقاد دارند که هر هزار سال یک بار باید دختر باکره ای در آب دریاچه استحمام کند و چنین فردی صاحب فرزند پسری خواهد شد که در آینده، موبد موبدان زرتشتیان خواهد گشت.
دیدنی های اطراف زندان سلیمانزمانی که از تخت سلیمان حدود بیست کیلومتر دور می شویم، با شگفتی دیگری روبرو می گردیم. اینجا مکان دریاچه شگفت انگیز چملی گول است (چملی گول در زبان محلی به معنای جزیره ای از جنس چمن می باشد). روستاییان، این منطقه را چمن متحرک نیز می نامند. گفته می شود که چمن متحرک در واقع باتلاق بزرگی است به قطر هشتاد متر که نیزارها و گیاهان آبی رشد کرده بر روی آن، فضایی شبیه به جزیره را پدید آورده اند. این جزیره حیرت انگیز که محل زندگی حیوانات و گونه های مهاجر منطقه نیز هست، با حرکت جریان باد به این سو و آنسو می رود. پوشش گیاهی شگفت آور چملی حتی در سرمای سخت زمستان نیز سرسبز و زیبا باقی می ماند. عمق زیاد دریاچه موجب شده که انواع ماهی ها در آن زندگی کنند و همین آن را به منبع تغذیه خوبی برای انواع پرندگان ماهیخوار و مرغابی تبدیل نموده است. هیچ کس به درستی دلیل شناور بودن این چمن را نمی داند، اما بعضی از محققان علت این مسئله را جریان های باد می دانند و عده ای دیگر معتقدند که حرکت وضعی زمین موجب این پدیده شده است.
دسترسی به تخت سلیماناگر می خواهید که فقط به دیدن تخت سلیمان یا همان زندان سلیمان بروید، می توانید از مسیر تکاب حرکت کنید و بعد از طی 24 کیلومتر به تخت سلیمان برسید، اما چنانچه مایلید که یکی دیگر از شگفتی های طبیعی استان آذربایجان را نیز ببینید، بهتر است از مسیر زنجان به تکاب حرکت کنید. در سه کیلومتری غرب تخت سلیمان می توانید به کوههای مخروطی تو خالی منطقه برسید. این کوه ها که در طی هزاران سال براثر فعالیت های آتشفشانی پدید آمده اند، در اثر جریان های باد و پیچش باد در میان آنها صداهایی تولید می شود. این صداها موجب شده که افسانه ای محلی ایجاد شود که آن را به عنوان زندان سلیمان می شناسند. مکانی که به گفته افراد محلی، حضرت سلیمان دیوهای گردنکشی را که از فرمان او سرپیچی می کردند، در آن مکان زندانی می کرد.
منبع:همگردی
انتهای پیام/
معرفی منطقه گردشگری تخت سلیمانمنبع: باشگاه خبرنگاران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۵۴۳۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده زندان «برده سور»
تنها بازمانده زندان مخوف بردهسور در گفتوگویی با تسنیم از رنجی گفت که ناروا توسط کومله و دموکرات بر معلمان و غیر نظامیان رفته است. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اسارت دوران غریبی است. گاه امید به آزادی و دیدن گرمای آفتاب از پس دیوارهای بلند سرد، تحمل زیستن در میان برزخ مرگ و زندگی را آسانتر میکند و گاه، هیولای ناامیدی چنان بر گلو چنبره میزند که انگار راه نفس از هر طرف بسته است. شاید به همین دلیل است که آن را انسانیترین ادبیاتی میدانند که جهان به خود دیده. موقعیتی که در آن ترسیم میشود، چهره مردان و زنانی است که انسانیت و ظرفیت آن را به بالاترین و بهترین شکل ممکن به تصویر کشیدهاند. گفتن این حرف ساده است، کسی غیر از خود آن اسیر نمیداند تحمل ثانیه ثانیه روزگاری که تنها زهر است و زهر، چقدر میتواند برای هر انسانی دشوار باشد.
سالهای دفاع مقدس اما پر است از آدمهایی که با وجود این درشتی روزگار دیولاخ، چنان ایستادند که از هر طرف طنین گامهای استوار آنها تنها به گوش تاریخ میرسد؛ چنانکه آن شاعر فقید فرمود:
چه تازیانهها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند...
یدالله خدادادمطلق از همین مردان است. او که معلمی جوان بود، در مهرماه سال 59 به اسارت کومله و سپس حزب دموکرات کردستان درآمد. او به همراه تعدادی دیگر از معلمان از استانهای مختلف برای رفع خلأ کمبود نیرو در آن مقطع راهی کردستان میشود، اما سر از مخوفترین زندانها درمیآورد. او تنها بازمانده یک جمع هشت نفره از زندان بردهسور است.
خداداد مطلق آموزگار است و آموزگاری با عشق پیوندی دیرینه دارد. همین عشق و علاقه به کودکان این سرزمین او را به شهری غریب کشاند و سرنوشتش را تغییر داد. خاطرات خواندنی او در کتاب «بردهسور» روایتی است از رنج معلمی که تنها اسلحهاش قلم بود. خبرگزاری تسنیم به مناسبت روز معلم و سالروز شهادت شهید مطهری، در گفتوگویی با او یادی کرده است از رنجی که بیسبب بر او و دیگر معلمان روا داشته شد؛ معلمانی که یک به یک اعدام شدند و به شهادت رسیدند. این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
*تسنیم: آقای مطلق شما در اواخر دهه 50 به عنوان معلم و نیروی آموزش و پرورش به منظور تأمین خلأ کمبود نیرو در مدارس کردستان، از قم به این استان اعزام میشوید اما در نهایت سر از زندانهای کومله و دموکرات درمیآورید. این در حالی است که شعارهای این گروهکها سالهاست که کمک به خلق کرد است. رفتار آنها با شما و دیگر معلمان، تناقض آشکار این گروهکها میان حرف تا عمل است. این اتفاق چطور برای شما رخ داد؟
اوایل مهرماه سال 59، آموزش و پرورش استان قم اطلاعیهای مبنی بر درخواست نیرو برای کردستان، منتشر کرده بود. من پس از دیدن این اطلاعیه، به اداره آموزش و پرورش رفتم و اعلام آمادگی کردم. همانجا با شهید علیمحمد بیان که از معلمان استان قم بود، آشنا شدم. پس از چند روز، به کردستان اعزام شدیم و با مأموریتی که آموزش و پرورش استان کردستان داده بود، بنا شد به روستای موچش واقع در مسیر کامیاران و سنندج برویم. در آنجا مدرسه شبانهروزی بزرگی بود که برای مدتی به دست نیروهای ضد انقلاب رسیده بود، مدرسه آسیب جدی دیده و نیازمند تعمیرات اساسی بود. از جمله اقلامی که نیازمند تعمیر بود، موتور برق آنجا بود. ما این موتور را برای تعمیر به تهران فرستادیم.
روز 12 مهرماه، مجدداً برای نصب موتور به مدرسه رفتیم؛ غافل از اینکه خدمتکار مدرسه از عوامل کومله است و به آنها تاریخ آمد و شد ما را گزارش داده. با ماشین لندوری که داشتیم از مدرسه خارج شدیم. در بین راه دو نیروی هوابرد و یکی از معلمان اعزامی از کاشان(آقای محمدی) را سوار کردیم؛ زیرا از ما خواسته بودند آنها را نیز به شهر برسانیم. در مسیر بازگشت بودیم که به ناگهان ماشین ما توسط نیروهای کومله که در صخرهها کمین کرده بودند، به رگبار بسته شد. با اینکه ماشین چندبار معلق زده بود و من و شهید بیان در عقب ماشین افتاده و آن معلم دیگر(آقای محمدی) به شدت زخمی شده بود، باز هم تیراندازی میکردند. کومله همواره میگوید ما به فکر خلق کُرد و مردم ایران هستیم، اما با افرادی که زخمی شده بودند، اینطور رفتار میکردند.
پس از چند دقیقه نیروهای کومله به بالای سر ما رسیدند و من، شهید بیان و دو نیروی هوابرد را برای اینکه از دید نیروهای جمهوری اسلامی پنهان کنند، از مسیر خارج کرده و به مناطق امن خود منتقل کردند. این اتفاق در روز 12 مهرماه سال 1359 رخ داد.
پس از چند روز، ما را به روستاهای اطراف منتقل کردند. یکی دو روز در آنجا زندانی بودیم و متوجه شدیم که در اتاق بغل ما هم افرادی هستند که زندانی شدهاند: شهید کریم غفاری و شهید صفدر محمدی، معلمانی که از کرمانشاه اعزام شده و برای خدمت به مردم کامیاران، به این منطقه رفته بودند. شهید غفاری به عنوان رئیس آموزش و پرورش و شهید محمدی به عنوان معاون پرورشی فعالیت میکردند و چند روز قبل از ما، در حالی که هیچگونه سلاحی نداشتند، به اسارت گرفته شده بودند.
زندان مخوف «بردهسور»
مدتی گذشت، کومله ما را با پای پیاده و با بدترین شرایط ممکن- که الآن نمیخواهم زیاد وارد جزئیات شوم- به مدت 45 روز در کوهها و جادههای خاکی کردستان شبانهروز پیاده میبرد. ما را به روستاها میبردند و مردم را علیه ما تهییج میکردند. ما را به عنوان عوامل دولت معرفی میکردند، مردم نیز با تهییج و تحریک آنها، برخوردهای بسیار بدی با ما داشتند. هرچند تعدادی نیز که از نیت کومله و اقدامات آنها آگاه بودند، مخفیانه پیش ما میآمدند و به ما دلداری میدادند.
پس از این مدت ما وارد زندان مرکزی کومله به نام «برده سور» شدیم؛ زندانی که در انتهای کوههای بلند و در پایینترین دست یک دره عمیق در کنار یک رودخانه خروشان واقع شده بود. این زندان یکی از غیر دسترسترین زندانهای کومله بود. در آن زمان(سال 1359) حدود 80 نفر در آنجا زندانی بودند.
*تسنیم: به غیر از شما، همانطور که اشاره کردید، نیروهای غیر نظامی دیگری نیز در این زندان بودند. هدف کومله از اسارت غیر نظامیان چه بود؟
هدف این بود که به هر قیمتی از اقشار مختلف مردم اسیر بگیرند تا بعداً در مرحله تبادل اسرا از آنها استفاده کنند. آنها در واقع میخواستند ما را که نیروی غیر نظامی بودیم، با نیروهای خودشان تبادل کنند که در درگیریهای مسلحانه توسط دولت جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند. در مقطعی هم موفق شدند و تعدادی از زندانیان را از این طریق مبادله کردند.
*تسنیم: شرایط زندان برای شما که نیروی غیر نظامی بودید، با دیگر افرادی که به نوعی نیروی نظامی محسوب میشدند، متفاوت بود؟
زندان شرایط مناسبی نداشت. اتاقی بود که ابعاد آن یک و نیم در یک یا دو و نیم در دو متر بود(جزئیات خیلی در خاطرم نمانده است). در این اتاق هشت نفر زندانی بودیم. درب این اتاقک کوچک همیشه قفل بود و ساعت هواخوری ما نیز با بقیه فرق داشت؛ به این صورت که اول باقی زندانیها هر روز صبح به هواخوری میرفتند، پس از آنها ما هشت نفر باید میرفتیم.
*تسنیم: همه کسانی که در این اتاقک زندانی بودید، معلم بودید؟
خیر، پس از مدتی یکی از زندانیان را از اتاق ما خارج کردند و شهید ابراهیم علیاصغرلو، از تکاوران نیروی ارتش را که در درگیریهای بانه به اسارت گرفته بودند، به اتاق ما منتقل کردند. ایشان از برجستهترین نیروهای هوابرد بود که پیش از انقلاب در فرانسه تحصیل کرده و فردی بسیار با تجربه، شجاع و متدین بود. سرهنگ فکر فرار از زندان را به ذهن همه ما انداخت. ما در ابتدا فکر میکردیم که او نفوذی است و میخواهد ما را بسنجد، اما کمکم به همدیگر اعتماد کردیم و تصمیم گرفتیم با نقشه سرهنگ، از آن اتاقک کوچک در دوردستترین نقطه کوهستان فرار کنیم.
شهید ابراهیم علیاصغرلو
فرار از زندان
سرهنگ راههای مختلفی را پیشنهاد داد و گفت اگر فرار نکنید، آینده نامشخصی دارید و ممکن است اعدام شوید، آزادی در کار نخواهد بود. پس از مدتی با او همداستان شدیم و تصمیم گرفتیم با حفر تونلی از دل زندان به بیرون فرار کنیم؛ این در حالی بود که درب اتاقک ما برخلاف دیگر سلولها، هر شب با قفل و زنجیر بسته و از سلول ما به شدت مراقبت میشد. تصمیم گرفتیم با جوالدوزی که خیلی اتفاقی به دست ما رسیده بود، گودالی حفر کنیم. سرهنگ میگفت باید از زندان فرار کنیم و به سمت سردشت برویم. از او میپرسیدیم که فرض کن ما از این رودخانه بزرگ عبور کردیم، چطور راه را تشخیص دهیم؟ میگفت من این مسیر را یکبار هوایی طی کردهام و از سوی دیگر، میتوان از طریق ستارهها راه را تشخیص داد.
شهید علیمحمد بیان
کار حفر تونل و خارج کردن خاک آن از سلول نیز خود ماجرایی دارد. کف اتاق ما سیمان بود و باید با همان جوالدوز به خاک میرسیدیم و از آنجا با حفر تونل به رودخانه برسیم. این اتفاق در اولین روزهای فروردین سال 60 رخ داد و تونل ما کامل شد. پنجم یا ششم فروردین، شبهنگام از تونل خارج شدیم و از رودخانه به آن بزرگی و سرد عبور کردیم. در برف و سرماه راه را ادامه دادم؛ این در حالی بود که سیاهی شب کمکم به سپیدی تبدیل میشد. به جایی رسیدیم که از دوردست میتوانستیم سوسوی چراغهای یک شهر را ببینیم، سرهنگ گفت اینجا سردشت است. شوق آزادی در دل ما شعلهور شده بود و فکر میکردیم که میتوانیم ساعاتی دیگر آزادیمان را جشن بگیریم.
رستگاری در «بردهسور» و جای خالی یک «دارابونت» ایرانیدر این لحظه دو دیدگاه مطرح شد؛ عدهای از دوستان میگفتند برای اینکه به افراد متفرقه برخورد نکنیم، بهتر است در روز این مسیر را طی نکنیم، در جایی پنهان شویم و بعداً به راه خود ادامه دهیم. عدهای دیگر نیز میگفتند که بهتر است به راه خود ادامه دهیم و زودتر از این شرایط رها شویم. نظر دوم غالب شد، اما متأُسفانه در راه عدهای ما را دیدند و متوجه شدند که ما غریبه و آنجا سرگردان هستیم. آنها به ما چیزی نگفتند، اما ما فهمیدیم که بزرگترین اشتباه را مرتکب شدهایم. هر کسی گوشهای مخفی شد، اما رد پای ما روی برف مانده بود و همین سبب شد تا گروه مسلح دیگری- که بعداً فهمیدیم حزب دموکرات هستند- به ما برسد. در درگیری که ایجاد شد، سرهنگ و محمد وفایی را به شهادت رسیدند و شش نفر دیگر را شامل من، علیمحمد بیان، کریم غفاری، اصغر محمدی، سیدعباس روحانی و مصطفی مقدسی یا صدالدین مقدسی را به زندان آلواتان منتقل کردند.
از «بردهسور» به «آلواتان»
در زندان آلواتان هر کس موظف بود کاری انجام دهد، من نیز در نانوایی کار میکردم. روز 17 اردیبهشتماه هواپیماهای عراقی این زندان را بمباران کردند و از 216 نفری که در زندان بودند، فقط 70 نفر سالم ماندند و مابقی یا مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند. پس از مدتی از طرف دفتر زندان آمدند و گفتند کسانی که از زندان کومله فرار کردهاند، باید لوازم خود را جمع کنند. این انتقال با وساطت گروه چریک فدایی انجام شد؛ چرا که کومله و دموکرات در آن زمان با یکدیگر در جنگ بودند. از آنجا ما به زندان تورجان و سپس دوباره به بردهسور منتقل شدیم. در طول مدتی که مجدداً در بردهسور بودیم، تعدادی از دوستانمان از جمله علیمحمد بیان، صفدر محمدی و سیدعباس روحانی یکی پس از دیگری به شهاد رسیدند.
*تسنیم: چه شد که فقط شما از آن جمع هشت نفره باقی ماندید و دیگر دوستان به شهادت رسیدند؟
خانوادهها معمولاً پس از مدتی که از اسارت فرزندانشان میگذشت، برای آزادی آنها اقدام میکردند و به اداره امور گروگانهای دفتر نخست وزیری میرفتند. اسامی این دسته از اسرا برای مبادله به کومله داده میشد. اما در طول دو سال و نیمی که من اسیر بودم، خانوادهام هیچ اقدامی برای آزادی من نکردند؛ به همین دلیل کومله فکر میکرد که من کارهای نیستم. واقعیت هم همین بود. من یک معلم جوان بودم. پس از گذشت دو سال و نیم، در نوروز سال 62 به همراه 17 تن دیگر آزاد شدم و به آغوش خانواده بازگشتم. پس از آزادی نیز در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم.
*تسنیم: دوران اسارت و تأثیر آن را میتوان از چند وجه بررسی کرد. گذشته از اثرات جسمی که این دوران بر شما گذاشت، چه آسیبهای روحی متوجه شما شد؟
این دوران علاقه من به جمهوری اسلامی را دوچندان کرد و به حقانیت آن پی بردم. با دیدن این اقدامات ضد انقلاب، متوجه شدم که باید تا پای جان همانند دیگر دوستانم، برای کشور و جمهوری اسلامی ایستادگی کرد. من پیش از این نیز در تظاهراتهایی که علیه رژیم پهلوی انجام میشد، همیشه حضور داشتم. پایگاه ما در آن زمان، خیابان چهارمردان بود که در قم معروف بود.
*تسنیم: گروهکهایی مانند کومله در چند سال گذشته به ظاهر رویه خود را تغییر داده و مسائل حقوق بشری را مطرح میکنند. طرح این مسائل از زبان رهبران این گروهکها با آنچه بر سر شما و دیگر اسرا گذشته و سندی از زبان شاهدان عینی به شمار میآید، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
من وارد مقوله شکنجهها و اذیت و آزاری نشدم که دو گروه دموکرات و کومله بر مردم به ویژه مردم کرد روا میداشتند. در طول دوران اسارت شاهد بودم که آنها حتی ابتداییترین لوازم مورد نیاز خود را از رژیم بعث و صدام ملعون تأمین میکنند. همه ما شاهد این وابستگی بودیم.
کومله و دموکرات پایگاه مردمی خود را از دست داده است
اگر این سالها مدعی حقوق بشرند، برای این است که آنها پایگاه مردمی خود را به واسطه اقداماتی که داشتند، از دست دادهاند. برای اینکه بتوانند دیگران را با خود همراه کنند، مدعی حقوق بشرند. مردم کردستان همانند دیگر نقاط کشور، شاهد ظلم و جنایتی بودهاند که آنها بر این خاک و مردمانش روا داشتهاند.
زمانی سرتاسر کردستان، از سنندج و کامیاران گرفته تا سردشت و بوکان و مهاباد در دست اینها بود، چه کردند؟ چه ظلمهایی روا داشتند؟! امیدوارم آنها این نفسهای آخر را بکشند و به زودی زود اسم و رسم آنها از صحنه روزگار و ایران عزیز و کردستان گرامی محو شود.
انتهای پیام/